✨﷽✨

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متدین» ثبت شده است

بخش پنجم: قاچاقچی متدین!

حیفم میاد که شما را حداقل بر سر سفره یک خاطره زیبا و کلیدی از صاحبخونۀ با مرام و بزرگوارم ننشانم. عکس صاحبخونه را در چند پست قبل مشاهده فرمودید. 
در دهه محرم آن سال یک نفر از حاجیان خانه خدا از حج آمده بود. صابخونه گفت: حاج آقا بریم زیارت قبول حاجی روستا. گفتم: بله! حتما. یکی از برنامه‌های ثابت تبلیغی من سر زدن به خانواده شهدا و یا جانبازان و یا مسجدی‌هایی که کسالت دارند و حج‌رفته‌ها یا کربلا رفته‌ها و ... است. البته آن منطقه هیچ شهیدی نداشتند. قبل از این خاطره بگم که یک رسم بسیار دست و پا گیر برای حاج آقا این بود که اگر کسی در آن منطقه فوت می‌کرد تا سه روز برایش مراسم می‌گرفتند و هر سه روز هم مردم روستا و حاج آقا می‌بایست شرکت کنند! خوشبختانه در ایام حضورمان در آنجا شخصی از دنیا نرفت و زحمت نماز میت و ... بر گردنم نیفتاد، جز یک نفر و او  هم وصیت کرده بود در کرمان دفنش کنند و فقط مراسم دست و پا گیرش در آن روستا برگزار شد. بگذریم. 
خلاصه در معیت صاحبخانۀ عزیز به منزل حاجی رفتیم. شخصی قد بلند و به شدت سیه‌چرده و با عینکی دودی و با سر تراشیده و ریش بلند و عرق‌چین به سر و با تسبیح بلند مشکی در دست. نشستیم و زیارت قبول گفتیم و حاجی برای ما از حج خود و خاطراتش در بقیع و اعمال حج و سنگ زدن به شیطان (رمی جمرات) و خاطرات مدینه و ... گفت. موقع خداحافظی شد و از خانۀ حاجی زدیم بیرون. صاحبخونه در راه گفت: حاج آقا! این حاجی را ولش کن😳🙄، این از طریق #قاچاق مواد مخدر پولدار شده و حالا متدین و تسبیح به دست و #آخوندبیار هر ساله برای روستا با مراودات خاص و مویرگی! اتفاقا اون دهه روحانی آنها هم آمد و روضه می‌خواند و من هم بعد از ایشان منبر می‌رفتم. به نوعی #قدرت‌آزمایی و #وزنه‌کشی میان یکی از اطراف #سه‌دستگی روستا با امام جمعه شهرستان بود. دو سه روزی روضه خواندند و نهایتا در اوج خداحافظی کردند و رفتند. 
القصه! صاحبخونه‌مان پس از زیارت آن حاجی خاص گفت: صبر کن حاج آقا روستای کناری چند روز دیگه یه حاجی می‌آید که اون معرکه است و یک انسان دیگری است.

شما سروران مکرم هم صبور باشید تا داستان اون حاجی بیاد😉😅❤️
 https://eitaa.com/ayyamollah/60

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم صفری

بخش سوم: نماز ظهر عاشورا

المداح و ما ادراک ما المداح

👈 میان #ماه‌من تا #ماه‌گردون تفاوت از زمین تا آسمان است!👉

المداح و ما أدراک ما المداح؟! 

ما طلبه‌ها وقتی به محل تبلیغی خود می‌رویم نخستین کاری که انجام می‌دهیم شناسایی #ظرفیت‌های_فرهنگی موجود و بالفعل آنجاست. تعداد طلبه‌ها، مکبّرها، موذّن‌ها، دعاخوان‌ها، نوحه‌خوان‌ها، تعداد جلسات فعال در آنجا، شخصیت‌های تاثیرگذار،  و ... . هر چند الحمد لله صدایم نسبتا خوب است و بی‌بهره از صوت نیستم نه البته در حد #صوت_داوودی! ولی رویه‌ام به مشارکت گرفتن همه ظرفیت‌هاست که اثر تربیتی ماندگاری دارد. اهالی مسجد می‌گفتند حاج آقا! مداح اصلی ما معرکه و اصلا یه چیز دیگری است و چند روز دیگه میاد. گفتم: کجا هستند؟ گفتند: خانم ایشان چند روز پیش فوت کردند و رفتند کرمان برای مراسم و ... . گفتم: روحشان شاد! چی شد خانمشون فوت کردند؟ {میگن انسان فطرتا حقیقت‌جو است😉😅} گفتند: حاج آقا! خانمش خیلی خانم خوب و متدینی بود و #پای‌برهنه پشت سر هیئت راه می‌رفت و ... . گفتم: خب چی شد فوت کردند؟ گفتند: روی #موتور پشت سر #دامادشون سوار بوده و میرفتن کرمان که شب به یک #کوت_شن (تپه شن در گویش کرمانی) برخوردند و مردند😔. گفتم: داماد، یعنی شوهر دخترش؟ گفتند: نه حاج آقا! شوهر خواهرش😱😳 گفتم: مگه #شوهر_خواهر محرمه که ایشون دو نفری با هم سوار بر موتور میرفتن کرمان. گفتند: حاااااججججججج آآآآآآآقققققا!!! بگذریم. گفتند: حاج آقا اینقده مداحمون عالی و معرکه است! در #ذهن_طلبگی خودم یک مداح عالی و معرکه از هر جهت را تصور می‌کردم. بالاخره روز موعود فرا رسید و روز عاشورا مداحمون آمدند، ولی توفیق دیدار دو نفری حاصل نشد تا اینکه ایشان را بر روی ماشین هیئت و در حالا خواندن و رفتن به روستای کناری دیدم. شال سبز بلند و ریش و سبیل رها شده! ... . وسط راه به یه نفر گفتم به ایشان بگویید که قبل از اذان ظهر عاشورا مداحی را تمام کنند و می‌خواهیم نماز ظهر عاشورا را با اقتدای به شهدای کربلا و سرور شهیدان کربلا اول وقت بخوانیم. ولی متوجه شدیم یه گوش ایشان در بود و گوش دیگه دروازه. وقت #اذان شد و ایشان که نفسش چاق شده بود و هر لحظه بهتر می‌شد! ول کن مداحی نبود. با عده‌ای به حالت اعتراض از هیئت جدا شدیم و وارد مسجد شدیم و مهیای نماز جماعت ظهر عاشورا. در بین نماز ایشان هم ملحق شده بودند. وسط دو نماز چند دقیقه‌ای صحبت کردم و تعریضی هم زدم. بعد از نماز خدمت ایشان رفتم و روبوسی کردم و مصیبت وارده را تسلیت گفتم ولی خدا این تجربه را برای شما نیاورد که یک نسیم آکنده از بوی نامطبوع #تریاک به مشامم خورد و دگرگون شدم😂. (اهل‌منقل میگن تریاک و زهرماری! برای صدا خیلی خوبه، ما که فقط دیدیم دست بعضی مردم!) خلاصه مداح برای سفره ظهر عاشورا نماند و با حالت قهرگونه مسجد را به #مقصد_نسبتا_معلومی ترک کرد. 

#پی‌نوشت: با اینکه عکس شفافی از مداح داشتم ولی رعایت اخلاق کردم و این عکس را انتخاب کردم. (اینقده خوب و اخلاق‌مدار هستم!😊☺️)

https://eitaa.com/ayyamollah/29

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم صفری