✨﷽✨
 

دوره مکالمه عربی را در مدرسه‌مان گذرانده بودم و در ادامه، چند ترم ترجمه عربی به فارسی را به صورت تئوری و کارگاهی آموخته بودم. یکی دو کار را هم به صورت گروهی با رفقای دوره عربی مدرسه، کار ترجمه انجام داده بودیم. تصمیم گرفتم تا به صورت رسمی و جدی این علاقه‌ام را پیگیری کنم و وارد عرصه ترجمه شوم تا هم تجربه‌ بیشتری کسب کنم و هم کمک هزینه‌ای برای زندگی‌مان باشد. یکی از اساتیدمان در بخش ترجمه مرکز جهانی علوم اسلامی (جامعة‌المصطفای فعلی) مشغول به کار بود. خدمتشان رفتم و ایشان برگه‌ای را به من داد و فرمود: یک پاراگراف ❤️ را همانجا با فرهنگ لغات موجود در قفسه کتاب‌ها، به عنوان نمونه کار ترجمه کنم. کم‌تجربه بودم و متن را نیم ساعتی طول کشید تا ترجمه کنم. استاد، ترجمه‌ام را دید و اشکالاتش را گرفت و فرمود: خوبه! شما این مقاله ۳۰ صفحه‌ای را ترجمه کن و پنج صفحه پنج صفحه تحویل بده. عنوان مقاله: "الانتحال الأدبی" (سرقت ادبی) نوشته آقای حیدر حب الله بود. آن زمان رایانه نداشتم و با مداد می‌نوشتم و پاک می‌کردم و بعد با خودکار پاک‌نویس می‌کردم و خدمت استاد می‌دادم و ایشان زحمت تایپ و ویراستاری کار را می‌کشیدند. تا اینکه کار تکمیل شد و استاد تمام مقاله را تایپ‌شده و ویراستاری‌شده پرینت گرفته بودند و در پاکت کاغذی نو! *** گذاشته و تحویل اطلاعات مدرسه داده بودند. حق‌الترجمه هم داخل پاکت گذاشته شده بود. این، اولین درآمد زندگی‌مان از ترجمه بود و بسیار برایم شیرین و لذت‌بخش بود. اسمم به عنوان مترجم و اسم استاد به عنوان ویراستار در بالای مقاله نوشته شده بود 😍☺️. مدتی بعد به صورت کاملا اتفاقی دیدم که این مقاله در نشریه‌ای معتبر به اسم استادمان چاپ شده بود! هر چند استادمان به من کم‌تجربه، کمک زیادی فرموده بود و ویراستاری ایشان بسیار به زیبایی و یکدستی کارم افزوده بود ولی بالاخره... .  آدرس نشریه را پیدا کردم و جسارت به خرج دادم و رفتم پیش مسئول بخش ترجمه و قضیه را مطرح کرده و نوشته‌های خودم را هم نشان دادم. ایشان گفت: این یک نوع سرقت ادبی است و حتی شما می‌توانید شکایت کنید😳😳 گفتم: شکایت از استاد😱😱. هرگز! 

📌 این اتفاق تلخ و ناگوار سرآغاز آشنایی من با این موسسه شد و قالب کاری ما از دست‌نوشته آغاز شد و با فلاپی، سی‌دی، ایمیل، تلگرام، موبوگرام و اخیرا واتساپ همکاری چندین‌ساله من با این موسسه با فراز و نشیب تا به اکنون ادامه یافته است! 

و لله الحمد علی أوله و آخره ❤️

*** در یک تجربه ترجمه دیگر با موسسه‌ای پرطمطراق در قم، برای گرفتن متنی برای ارائه نمونه کار برگه‌ها را داخل پاکتی کهنه‌ و مستعمل گذاشت که جلوی چشمان خودم آن را از توی سطل آشغال برداشته بود! البته خوشبختانه همکاری‌مان -پس از خوردن حق‌ مسلم من و ترجمه مجانی ده‌ها صفحه به عنوان نمونه‌کار- پا نگرفت! و از این اتفاق خیلی خیلی دلشادم 😁 

 

یک تجربۀ ارزشمند: هر جا حقم در کار ترجمه خورده شد، همان نقطه برایم سکوی پرش شد! این تجربه چند ماه پیش هم برایم تکرار شد