«اللهم غیر سوء حالنا بحُسن حالک»
سلام علیکم. نیمه ماه رمضان و ولادت با سعادت کریم اهلبیت امام حسن مجتبی علیه السلام را خدمت روزهداران عزیز و عاشقان خاندان عصمت و طهارت تبریک عرض میکنم. مناسب دیدم که خاطرهای تبلیغی که در ایام ولادت حضرت در یکی از سالها داشتم را خدمت سروران عزیز نقل کنم. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید و حسّ خود را در قسمت نظرات بنویسید.
در ماه مبارک رمضان یکی از سالها میهمان مردم شهرمان در یکی از مساجد پر جمعیت و منظم بودم. #مسجد_قُبا. رویهام در ماه مبارک رمضانها برگزاری منظم و هر روزه جلسه جزءخوانی قرآن به صورت دستهجمعی و حلقهای است. جلسه مردانه و شامل کودکان، جوانان، بزرگان و حتی جوانان خیلی قدیم! است. همه هم قرآن میخوانند به اندازه توان و سرعت و ... آن هم پشت میکروفن. حتی بچههایی که قرآن خوان نیستند هم سورههای کوچک میخوانند و از جوانان خیلی قدیمی که قرآن بلد نیستند هم حمد و سوره و تسبیحات اربعه و ... میپرسم. بازار جایزه دادن (از جیب خودم البته) هم پر رونق است. خلاصه جلسه متنوعی است. راستی نکات تفسیری خیلی کوتاه و متناسب برخی آیات را هم در طول جلسه میگم. یک ساعت و نیم قبل از اذان مغرب. عنایت دارم که حتما رحل و قرآن مرتب در جلسه باشد و اگر مسجدی نداشته باشد برای تهیهاش بانی پیدا میکنیم و از این قضیه کوتاه نمیآییم. افراد که وارد مسجد میشوند بسته به میلشان در جلسه حضور مییابند.
ایام نیمه ماه بود و شب قبلش جشنی به مناسبت میلاد امام حسن علیه السلام برگزار کرده بودیم. روز پانزدهم جلسه قرآن تشکیل شد. در اثنای جلسه دیدم جوانی وارد مسجد شد و قرآن برداشت و در گوشهای نشست. او را که تیپ نسبتا معمولی داشت تعارف کردم که به جلسهمان بیاید. کمی خجالتی بود ولی بالاخره آمد ولی اون جلسه قرآن نخواند. جلسه بعد نوبتش که رسید یک صفحه قرآن بیغلط و زیبا خواند که خیلی لذت بردم و تشویقش کردم. او گفت: خُب به من جایزه بدهید! از همون جایزههایی که شب نیمه ماه دادید (سکههای گرمی پارسیان!). گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: آرش. گفتم اون جایزهها را به افرادی دادم که نامشان حسن یا مجتبی بود. گفت: خُب اشکالی نداره من اسمم را عوض میکنم😳 و میگذارم #محمد_حسن. جلسه جوّ عجیبی پیدا کرد. خلاصه جایزهای به ایشون دادم و گفت میرم ثبت احوال و اسمم را عوض میکنم. دانشجوی موفقی هم بود. او مرتب تا آخر ماه جلسه قرآن میآمد و همیشه نفر آخر مینشست و به شوخی به او میگفتیم حَسَنِ خَتّام (بجای حُسن ختام). یعنی حَسَنی که جزء قرآن آن روز را او ختم میکند.😂 جالب بود که سوره قل هو الله هم به ایشون افتاد و طبق سنتی نانوشته میان مردم اگر سوره قل هو الله به کسی افتاد باید شیرینی یا آش بدهد. ایشون با چنان شوق و ذوقی رفت و شیرینی خامهای فراوان گرفت و همه را میهمان کرد.
بعدها که از احوالاتش جویا شدم گفتند از دانشگاه فارغالتحصیل شده و تشکیل خانواده هم داده است.
نکته جالبتر ماجرا این بود که نام خانوادگی محمد حسن داستان ما مُحَوَّلی بود😍 و او حالا اسمش متحول شده بود.
#یا_محول_الحول_و_الأحوال