حیفم میاد که شما را حداقل بر سر سفره یک خاطره زیبا و کلیدی از صاحبخونۀ با مرام و بزرگوارم ننشانم. عکس صاحبخونه را در چند پست قبل مشاهده فرمودید.
در دهه محرم آن سال یک نفر از حاجیان خانه خدا از حج آمده بود. صابخونه گفت: حاج آقا بریم زیارت قبول حاجی روستا. گفتم: بله! حتما. یکی از برنامههای ثابت تبلیغی من سر زدن به خانواده شهدا و یا جانبازان و یا مسجدیهایی که کسالت دارند و حجرفتهها یا کربلا رفتهها و ... است. البته آن منطقه هیچ شهیدی نداشتند. قبل از این خاطره بگم که یک رسم بسیار دست و پا گیر برای حاج آقا این بود که اگر کسی در آن منطقه فوت میکرد تا سه روز برایش مراسم میگرفتند و هر سه روز هم مردم روستا و حاج آقا میبایست شرکت کنند! خوشبختانه در ایام حضورمان در آنجا شخصی از دنیا نرفت و زحمت نماز میت و ... بر گردنم نیفتاد، جز یک نفر و او هم وصیت کرده بود در کرمان دفنش کنند و فقط مراسم دست و پا گیرش در آن روستا برگزار شد. بگذریم.
خلاصه در معیت صاحبخانۀ عزیز به منزل حاجی رفتیم. شخصی قد بلند و به شدت سیهچرده و با عینکی دودی و با سر تراشیده و ریش بلند و عرقچین به سر و با تسبیح بلند مشکی در دست. نشستیم و زیارت قبول گفتیم و حاجی برای ما از حج خود و خاطراتش در بقیع و اعمال حج و سنگ زدن به شیطان (رمی جمرات) و خاطرات مدینه و ... گفت. موقع خداحافظی شد و از خانۀ حاجی زدیم بیرون. صاحبخونه در راه گفت: حاج آقا! این حاجی را ولش کن😳🙄، این از طریق #قاچاق مواد مخدر پولدار شده و حالا متدین و تسبیح به دست و #آخوندبیار هر ساله برای روستا با مراودات خاص و مویرگی! اتفاقا اون دهه روحانی آنها هم آمد و روضه میخواند و من هم بعد از ایشان منبر میرفتم. به نوعی #قدرتآزمایی و #وزنهکشی میان یکی از اطراف #سهدستگی روستا با امام جمعه شهرستان بود. دو سه روزی روضه خواندند و نهایتا در اوج خداحافظی کردند و رفتند.
القصه! صاحبخونهمان پس از زیارت آن حاجی خاص گفت: صبر کن حاج آقا روستای کناری چند روز دیگه یه حاجی میآید که اون معرکه است و یک انسان دیگری است.
شما سروران مکرم هم صبور باشید تا داستان اون حاجی بیاد😉😅❤️
https://eitaa.com/ayyamollah/60