✨﷽✨

اولین سفر تبلیغی. بخش اول

✨﷽✨

نخستین بار برای تبلیغ، دهه اول ماه محرم به یکی از شهرستان‌های استان کرمان رفتم. امام جمعه بسیار بزرگوار و با دیدِ بلند و منطقه‌شناس و واقعا کریمی داشت. هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. طلابی که برای تبلیغ رفته بودیم در دفتر امام جمعه حضور داشتیم و کم‌کم تقسیم می‌شدیم و به مناطق تبلیغی می‌رفتیم. منطقه نسبتا محرومی بود. خصوصا پس از زلزله‌های ویرانگر دهه شصت و خرابی بسیار آن و تک شغلی بودن اغلب مردم آنجا (قالیبافی) و وخامت وضعیت بازار قالیبافی. از لحاظ امنیتی هم منطقه چند سالی از طرف قاچاقچیان مواد مخدر ناامن شده بود. خلاصه! نوبت تقسیم طلاب شد. یکی از رفقا که محل تبلیغیش مشخص شده بود، آماده رفتن شد. بانی آن منطقه با الاغ به دنبال روحانی خود آمده بود!☺️ امام جمعه به بانی گفت: شما بروید ما حاج آقا را با ماشین جهاد می‌فرستیم. منطقه تبلیغی ما مشخص شد. یک منطقه استراتژیک برای قاچاقچیان! که مواد مخدر از آنجا برای کل منطقه تقسیم میشد. با امام جمعه بیست دقیقه‌ای جلسه توجیهی دو نفره داشتم و وضعیت منطقه را برایم تشریح کرد، یک تشریح جامع و معرکه که حکایت از اشراف مویرگی امام‌جمعه بر شهرها و روستاهای تابعه شهرستان داشت. منطقه‌ای دارای سه‌دستگی! (به قول یکی از دوستان: به برکت جمهوری اسلامی، امروزه در اغلب روستاها چند دستگی به وجود آمده است. قبل از انقلاب، کسی جرأت نداشت روی حرف خوانین معلوم‌الحال حرف بزنه؛ خصوصا که خوانین این منطقه از شیخی‌ها*** بودند) با یک روحانی میانسال که سالها از یکی از شهرها بدون اطلاع و هماهنگی با امام جمعه، از سوی یکی از اطراف سه‌دستگی آورده می‌شد و حواشی ناگواری هم درست شده بود. القصه! با ماشین جهاد به همراه سه مبلغ دیگر به سوی روستاهای محل تبلیغ رفتیم. طلبه اول در روستای تبلیغی خود پیاده شد. نوبت روستای ما رسید و ما درب خانه بانی رفتیم. بانی کلیه‌اش را عمل کرده بود و حال مساعد و شرایط میزبانی را نداشت. ناامید به سوی روستای بعدی رفتیم که از قضا آنجا هم بانی نبود. بنا شد به دفتر امام جمعه برگردیم تا تعیین تکلیف شویم. در راه بازگشت، نزدیک غروب، از روستای محل تبلیغ، که رد می‌شدیم به یکی از اهالی شاخص آنجا برخوردیم و توقف کردیم. ماجرا را راننده اهل آن منطقه برای او شرح داد. اون فرد با خوشحالی زاید الوصفی با آغوش باز از ما استقبال کرد و من در این روستا پیاده شدم و به دنبال سرنوشت تبلیغی خود رفتیم. همه اهالی خونه از کوچک و بزرگ به استقبالمان آمدند و با سلام و صلوات ما را به خانه‌شان بردند. منزلی با دامداری در گوشه‌ای از آن با تبعاتش!، دستشویی، گلاب به رویتان، چسبیده به طویله حیوانات بود.😱 دستگاه کوچکی شبیه ماشین لباس‌شویی در گوشه دیگر برای مسکه‌گیری و به اصطلاح دوغ‌زنی (مشک مدرن)، و داربستی که برزنتی بر روی آن انداخته شده بود و حمام اهل خانه بود! یک اتاق خیلی تر و تمیز هم در گوشه‌ای از حیاط وسیع آن بود که اتاق حاج آقای تازه‌وارد بود. در اتاق عکس بزرگی بر دیوار از جوان تازه درگذشته این خانواده با یک داستان تلخ، نصب شده بود. جوانی که جان خود را برای وساطت بین دو طرف دعوا با ضربه چاقویی در قلبش، از دست داده بود 😔.... اولین توصیه صاحب‌خانه این بود که حاج آقا! شب‌ها درب اتاقتان را قفل کنید و حتی‌الامکان تا صبح از اتاق خارج نشوید و کفش‌هایتان را هم بیرون اتاق نگذارید که شبها شغال آن‌ها را می‌بره چون خیلی #چرم دوست داره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم صفری

روزهای خدایی ماه رمضان

✨﷽✨

سلام علیکم. طاعات و عبادات شما در این ماه میهمانی خدا قبول باشه. ماه مبارک رمضان یکی از مصادیق #روزهای_خدایی و به تعبیر روایات #شهر_الله_الاکبر ماه بزرگ خداست که ثواب روزه آن را فقط خود خدا می‌داند و بس! 
این روزها همگان با فضای خاص حاکم بر کشور و قرنطینۀ خانگی دست و پنجه نرم می‌کنیم. البته ما طلبه‌ها در این روزها، قرنطینۀ اضافه بر سازمانی هم داریم: #قرنطینۀ_تبلیغی. 😔 #تبلیغ_مجازی هم در خوشبینانه‌ترین حالت، یه چیزی توی مایه‌های #شیر_خشک دادن به بچه‌ای است که از شیر مادر محروم شده است!!!
یکی از برکات #قرنطینه عمومی برایم این بود که عکسهای آلبوم‌هایم را که تقریبا به دست فراموشی سپرده شده بودند و در گوشه کشوهای کمد، خاک غربت می‌خوردند را دوباره بعد از سالها بیرون آوردم و غبار زمانه را از روی آنها گرفتم و باهاشون خاطره‌بازی کردم. برخی خاطراتم مرور شد و گاهی شاد و گاهی ناراحت و حتی گریان شدم. به شما هم توصیه اکید می‌کنم این #بازی را ترجیحا خانوادگی انجام دهید. خیلی در روحیۀ خودتان و اطرافیان شما تأثیر مثبت دارد. 
از جمله خاطرات، که مناسب این ایام هم هست، خاطرات اولین سفر تبلیغی اینجانب است. یکی از #روزهای_خدایی که تصمیم دارم در چند پست در موردش قلم بزنم. تا خدا چه خواهد. همراهم باشید.

التماس دعا در اوقات افطار و سحر. 🤲❤️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میثم صفری

سرّ انتخاب نام وبلاگ

و أما بنعمة ربک فحدث (از نعمت پروردگارت سخن بگو!)


مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی در خطبه‌های نماز جمعه تاریخ ساز تهران در تاریخ 18 بهمن 98  آیه شریفه پنجم سوره مبارک ابراهیم با این فراز «وَذَکِّرْهُمْ بـ أَیَّامِ اللَّهِ» (ای ابراهیم! روزهای خدا را به مردم یادآوری کن)را تلاوت فرمودند و محور فرمایشات خود قرار دادند به ذهنم آمد که جدای از ایام الله امت‌ها که به نوبه خودش تاریخ‌ساز و عبرت‌آموز است ولی برای هر کدام از انسان‌ها هم ایام الله‌ فراوانی در زندگی‌ شخصی روزمره‌شان وجود دارد که اگر در آنها درنگی شود و همیشه جلوی چشمان باشد یادآوری آنها خیلی می‌تواند آثار و برکات به همراه داشته باشد، البته به شرط صَبّار و شَکور بودن، صبری زیاد بسان صبر حضرت ایوب‌ و شُکری فراوان بسان شکر حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیهما السلام) ‌. روزهایی که سهم خدا در آنها خیلی پُر رنگ بوده و قضیه‌ای خدایی اتفاق افتاده است. حداقل فایده این کار این است که اگر روزی در زندگی انرژی‌مان افتاد! و دچار بی‌انگیزگی و روزمرگی شدیم با مرور و یادآوری این روزها خودمان را پیدا می‌کنیم و انرژی می‌گیریم. 
قصد دارم به توفیق و مدد الهی برخی از رویدادهای خاص و ویژه که در زندگی شهروندی، طلبگی، تبلیغی‌، معلمی و مترجمی برایم رخ داده و خاطره‌ای ماندگار شده است را از سال‌های دور و نزدیک، برای خودم جمع‌آوری کنم، و از دریچه یوم الله به آنها نگاه کنم و آنها را با شما سروران گرامی و گرانقدر به اشتراک بگذارم. شاید نقل اینها برای برخی جالب و جذاب و مفید و راهگشا باشد ... تا خدای حاکم بر قلبها چه تقدیر فرماید. ممنون همراهی و صبوری‌تان هستم.

سیزدهم رمضان المبارک 1441

پنجشنبه 18 اردیبهشت 99

https://eitaa.com/ayyamollah  آدرس شبکه اجتماعی ایتا

آدرس شبکه اجتماعی تلگرام https://t.me/ayyamollah1

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میثم صفری